جون منی
از کارات بگم اول این که شب تولدت از ساعت 5.5 بیدار شده بودی و نمی خوابیدی انگار میدونستی پارسال همون موقع ها رفته بودیم بیمارستان خیلی جالب بود همش بوسم میکردی و شکممو ناز میکردی منم کلی دلم گرفت و یاد پارسال افتادم که با مامانی رفتیم بیمارستان همه چیز جلوی چشمام بود و کلی گریه کردم شما هم بالاخره ساعت 6.6 خوابیدی.ای کاش مامانی مهربون بود تا با هم تولدتو جشن میگرفتیم . دیگه این که هنوز راه نمیری فقط میتونی بلند شی وایسی .وقتی دستتو میگیرم تند تند راه میری ولی میترسی دستتو ول کنی ولی اشکال نداره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی